همه چیز را فروختم جز آن صندلی که جای تو بود ! یلدا یعنی یادمان باشد که زندگی آنقدر کوتاه است که یک دقیقه بیشتر باهم بودن را باید جشن گرفت یــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلدا مبــــــــــــــــــــــــــــــارک تا بتونی به راهت ادامه بدی اما... تا هیچوقت راهت رو گم نکنی شده ام معادله چند مجهولی ناخن هایم شیار می کشند تو کوچه برفی ، رد پایی ست که بر نگشته انگار قصه توست... کابوس میدیدم از خواب پریدم که به آغوش تو پناه ببرم یادم رفته بود که از نبودت به خواب پناه بردم تو... ایستگاه... و به تونمی رسند هنوز... چقدر خوشحـــال بود از عاشقی ، به رنگ تمنا خسته ام
شاید آن روز که برگشتی خسته باشی
بــعضی زخمها رو باید درمان کنی
بــعضـی زخمها ، باید باقی بمونه
این روزها ،هیچ کس
از هیچ راهی ....مرا نمی فهمد ...
بر دیوار تنهـایی و تو تنها
گوشهایت را می گیری...
افسوس....
قطار و دود...
من میخکوب بر زمینم
و روزهاست ریلها هنوز زیر اشکهایم دنبال تو می دوند
شیطــان
وقتی سیب را چیدم
گمان می کرد فریب داده است مرا
نمی دانست
تو پرسیده بودی
مرا بیشتر دوست داری
یا ماندن در بهشـــت را...
از آسمان آبی دنیا خسته ام
امروز را به دست غریبه ها سپرده ام
از زل زدن به صورت فردا خسته ام
سرگشته تر ز خود به دنیا ندیده ام
از روی این جماعت شیدا خسته ام